....ما كه اندر عاشقي يك رويه چون آيينه ايم .......تو چرا در دوستي بامادوسرچون شانه أي
..........غمي در دل نهان دارم اگرگويم زمان سوزد......اگرپنهان كنم ترسم كه مغزاستخوان سوزد .....هرچه گويم عشق را شرح وبيان ......چون به عشق آيم خجل گردم از آن ....عاشقي پيداست از زاري دل........نيست بيماري چو بيماري دل
.....عشق در دام آورد صياد را ......عشق سازد بنده هر آزاد را .....
زير دست خويش را نازار هان ..... تا نباشي زيردست ديگران .....امشب منم وصحبت آن سرو بلند......مي را زلبم چاشني داده به قند .....اي شب اگرت هزار كار است مرو....... أي صبح گرت هزار شاديست مخند ........