چه گريزي ست ز من؟چه شتابي ست به راه؟به چه خواهي بردندر شبي اين همه تاريک، پناه؟
مرمرين پله ي آن غرفه ي عاجاي دريغا که ز ما بس دور استلحظه ها را دريابچشم فردا کور است
نه چراغي ست در آن پايانهر چه از دور نمايان ستشايد آن نقطه ي نورانيچشم گرگان بيابان ست
من فرو مانده به جامسر به سجاده نهادن تا کي؟او در اينجاست نهانمي درخشد در مي
گر به هم آويزيمما دو سر گشته ي تنها، چون موجبه پناهي که تو مي جويي، خواهيم رسيداندر آن لحظه ي جادويي اوج ×()×()×()×()×()×()سلام دوست من . به روزم و منتظر قدمهاي سبز تر از سبز شما عزيز بزرگوار